کد مطلب:223736 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:121

در مدح حضرت علی بن موسی الرضا


منت از بخت مساعد كه پس از راه دراز

بر در كعبه ی جان بست دلم عقد نماز



آنچنان كعبه كه هر كس بصفا دید در آن

منت از خار مغیلان كشد و راه دراز



كعبه ی خاك خراسان شده از پرتو آن

با فلك همسر و با مهر درخشان انباز



كعبه ی بارگه حشمت آن شه كه بود

شرف و دولت یثرب ثمر و سود حجاز



كعبه ی قبله ی اهل دل و اصحاب سلوك

مخزن علم خدای احد و خلوت راز



كعبه ی ساحت با نزهت او را گشته

خلد آراسته و باغ ارم پا انداز



عزم این كعبه نمودم شدم از دل محرم

داد توفیق و سعادت چو بمن خط جواز



گشتم آماده و برباره نشستم لیكن

ره زدن خواست مرا این فلك لعبت باز



بوداع آمد سودا زده با دیده ی تر

بر سر راه من دلشده آن مایه ی ناز



دید اسباب سفر جمع و من افتاده بره

فرصتی نه كه دمی چند كند راز و نیاز



ارغوانی رخ او شد بمثل همچو زریر

شكرین غنچه ی او كرد تعنت آغاز



گفت گشتی سفری باز و گذشتی از دست

بار بستی و نمودی در بیمهری باز



خیر باشد بكجا هست ترا باز آهنگ

این چنین گرم بتبریز روی یا شیراز



تا كی و چند و چو آن خانه بدوشان باشی

هفته ای در عربستان و مهی در اهواز



گه بقفقاز كنی روی و روی تا تفلیس

گه بتركستان تازی و كنی قصد طراز



عمر در كار سفر كردی و صحرا گردی

خود بفرما نشدی سیر و نشد بس تك و تاز



گوش كن دور مرو زحمت بیهوده مكش

بنشین چندی یكجا بنشان شعله ی آز



دوستاران را در زحمت حرمان مفكن

مهربانان را در آتش هجران مگداز



عجمی تو ز غزالان غزلخوان مگریز

چون عرب چندین با ربع و دمن عشق مباز



زر قارون مطلب رخت بهامون مفكن

در همین ناحیه با بخت خدا داده بساز



از عنا كم زن و روزی دو براحت بگذار

از هوا بگذر و ماهی دو بیاران پرداز





[ صفحه 156]





من نگویم كه مزن دست بتكمیل هنر

پای در دامن عزلت كش و گردن مفراز



در همین عرصه چو بالی و پری هست ترا

غرضی خارج اگر نیست توانی پرواز



باش با این دو سه دلداده كه در بند تواند

ز وفا روی مگردان بجفا دست میاز



گفتم ای دوست سخن جمله درستست ولی

عشق سلطان خراسان ره دل را زده باز



راه آن روضه نپیمایم و آنجا نروم

تو بگو ترك حقیقت كنم از بهر مجاز



گفت حاشا كه از اینكار ترا منع كنم

مقصد ار مشهد طوس است برو بلكه بتاز



از میان دو لبش نامده این حرف برون

جست اسبم ز سر وجد و طرب بی مهماز



همه جا راندم و هر روز خدا را خواندم

تا توانم مگر این فخر و شرف را احراز



راهها طی شد و از بخت مساعد آخر

بر در كعبه ی جان بست دلم عقد نماز



روضه ای دیدم از خلد برین بر در كرد

قبه ای با فلك هفتم و هشتم دمساز



مضجعی مطلع آن شمس كه خورشید فلك

بر درش كسب ضیا را بنهد روی نیاز



مرقد پاك رضا مهد صفا منبع علم

در بازیب و فر پادشه بنده نواز



قبله ی اهل یقین آنكه نماید كف او

هر زمان خاصه كه هنگام كرامت اعجاز



ملك و خدمت آن حوزه كمال است و ادب

فلك و درگه آن روضه نشیب است و فراز



ذره در دولت او نور دهد چون خورشید

صعوه در حضرت او كم نبود از شهباز



نه سلاطین عظام و نه خواقین ملوك

ملك العرش كند زایر او را اعزاز



كوی او صاحت فردوس بود زان دروی

دیده تا كار كند بیند در نعمت و ناز



دست خالی نرود گر همه بی نیت و قصد

بگذرد از در آن صحن مقدس قحباز



گفته ی غیر و حدیث لب جان پرور او

بی سخن آن چو مخالف بود و این شهناز



پیرو رای وی و تابع آرای دیگر

آن چو سرهنگ سرافراز بود این سرباز



نیكبختی كه باخلاص بود مادح او

بیحساب ار بنهد پا بجنان هست مجاز



ای سنا بخش امم نیر گردون همم

ای بجود و كرم از جمله خلایق ممتاز



دوست دارم بدل و جان و شوم بنده ی او

هر كسی را كه بنام تو نمایند آواز



ساخت رخسار ترا آینه ی صورت خویش

خود نمودار شود حق چو شود آینه ساز



نفخه ی خلق تو و بوی ریاحین باشد

بمثل نكهت و مشك ختن و بوی پیاز





[ صفحه 157]





تا شود دولت اقبال و سعادت روزی

صد چو محمود غلامان ترا گشته ایاز



دستگیر از كرم دست من خسته مگیر

كه چو آهوی ضعیفم من و دشمن چو گراز



لطف فرما و عنایت كه برنجم دایم

چو كبوتر مهلم باری در چنگل باز



گرچه غماز بافساد بود بس ساعی

تا تو اصلاح كنی نیست غمم از غماز



ساختم چو بولای تو بماندم محفوظ

و رنه می سوخت مرا مدعی آتشباز



رسدش گر همه بر حله ی دانش تازد

چون فروغی به ثنای تو بود شعر طراز



هم بایجاز و باطناب كند مدح ترا

تا ز اطناب سخن باشد و حرف از ایجاز



فخر من مهر تو باشد نه زر و گوهر و سیم

تا بود حسن عروسان را بهتر ز جهاز [1] .


[1] از محروم ذكاء الملك حسين فروغي اصفهاني پدر مرحوم محمد علي فروغي نخست وزير اسبق ايران.